ما یه خونه بالای کوه گرفتیم
که نگو این خونه جن زده بود
صاحبش حراجش کرده بود
همسر صاحبخونه میگفت
رفته بود حموم
بعد دخترشو صداکرده بود که بیاد پشتشو بشوره
دخترشم اومده بود درحدی پشت مادرشو سابیده بود که زخم شده وکلی خون اومده
وهرچقدر مادرش ب دخترش میگفته بس کن گوش نمیکرده
براهمین مادره ترسیده و فرارکرده توهال
و از پنجره هال دیده که دخترش با لباس بیرون داره از فکرکنم بازار برمبگرده
___
اصلا نمیخوام جریانات اون خونرو تعریف کنم شدید طولانیه
ی قسمت کوچیکش رو بخوام بگم
این ک من یک بار تو هال نشسته بودم و در اتاقم نیم باز بود (در اتاق متاسفانه کوتاه بود)
یهو دیدم از زیر در چندتا پای سم مانند که در حال رفتو امدن :))