عاشقش بودم تقریبا ۲ ساله
من اهل نماز و مسجدم ۲۱ سالمه
اون ۳۳ سالشه اونم اهل مسجده
مامانش معلم احکامم بود اونقدر بهم محبت میکرد
هم خودش هم دخترش عقلمو دزدید شبانه روز فکر و روزم اینا بودن یه بار یه سید معروف بهم گفت برای تو دعا گرفتن اغفالت کنند شب و روز نداری اهمیت ندادم
ما خیلی از وضعییت مالیبالاییم بابام نمایشگاه ماشین داره
خودم امسال فرهنگیان اوردم ....
مامانم روانشناسه ولی من خیلی ازش میترسم چون دیابت داره و فشار و احساستیه ممکنه چیزیش بشه بگم
با بابام اصلا راحت نیستم و ادم مقیدیم
خیلی پیش رفقا و آشنا ها محبوبمولی عقل ندارم
شب و روز گریه میکنم شبانه روززز
چون این اقا اونقدر به من محبت کرد اونقدر محبت که
فقط وجودم و تو این دیدم
چن روز پیش فهمیدم خانم های مطلقه ۴۰ ساله . ۲۸ ساله
۳۰ ساله رابطه جنسی داره و به قولی مریض جنسیه ...
خودشم گفت چشمش وا شده دست خودش نیست
ولی از ظاهر بشدت مذهبی سر به زیر
حتی مادرش سرش قسممیخوره
یعنی مادرش نمیدونست پسرش چه بشریه چرا باهم
دست به یکی کردن منو نابود کردن
دارم دیوونه میشم
دیشب رفتم هییت سه ساعت تمام گریه کردم
نمیتونم فراموشش کنم