2777
2789
عنوان

خدا شاهده کسی نیست بگه من با این بد بختیا چطوری زندگی کنم

| مشاهده متن کامل بحث + 292 بازدید | 22 پست
تورو خدا راست میگی شوهرت اوایل زندگی اینجوری بود حالت دفاعی داشت به خانوادش حق میداد الان بعد چند س ...

آره. خیلی خوب شده. حتی گاهی میگه میخوای با خواهرم قطع رابطه کنیم؟ خیلی جدی و دوستانه میگه. ولی من از خدا میترسم بخوام فاصله بندازم بین خواهر و برادر. خودمم تو این چندسال اعتمادش و جلب کردما. زحمت داشت واقعا. مثلا بچه های خواهرش و خیلی دوست دارم، بهشون محبت میکنم. یا نکات مثبت خانوادش و میگم و تعریف میکنم. ازشون سوال میپرسم و کاری داشته باشم ازشون کمک میخوام. این شد که فهمید من الکی از کسی بد نمیگم و دشمنی ندارم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

اتفاقا به نظرم بد نیست که تعصب داره رو خانوادش. دیدت و عوض کن. بعدا این تعصب میاد روی تو و بچه ها. مطمئن باش. تا میتونی بهش محبت کن و ارزش خودت و ببر بالا. مثلا تا بچه ندارین درس بخون یا یه چیزی یاد بگیر. برای خودت مشغولیت داشته باش. کتاب بخون. خیلی به خودت برس هم زیبایی هم تغذیه هم ورزش و چیزای دیگه. تلاش کن و نا امید نباش. الهی که خوشبخت باشی

با خودت صادق باش، یه زن که تازه اومده نمیتونه جای خانواده چندین ساله رو بگیره.

انسان موجودی اجتماعیه زن قرار نیست جای کسی رو بگیره باید جایگاه خودش رو داشته باشه من فقط میگم اجازه دخالت وبی احترامی و توقعات نابجا نده من فقط میگم نزاره اونا برا زندگی ما تصمیم بگیرن.

آیا این توقع غیر منطقی هست؟!

اگر به مشکلی بر بخوره کی مشکل اش رو حل میکنه؟

اگه منضورت خانوادشه که حتی تو مراسم عروسی یه نامه پخش نکردن حتی برای نظم عروسی حواسشون به بچه های خودشون نبود تیقمون زدن وکلی انتظار وتوقع ومنت گذاشتن منت کاری که اصلا نکردن 

خیلی تو زندگی اذیتمون کردن آتیش زدن به زندگیم تا مرز طلاق رفتیم بازم خودمون برگشتیم به زندگیمون فحش دعوا تیکه ...خیلی اذیتم کردن .چشم مادرش دنبال زندگیم بود  میگفت من شریکتونم باید بیام تو خانه شما خودش خانه وامکانات داشت ولی گفت تو خانه شهر وسایل نو میخام زندگی کنم،به خدا یه واحداجاره کوچیک باهزار بدبختی اجاره کردبم چشمش دنبال جهیزیه من برای خودش بود

من مشکلاتشو حل کردم من ،پولمو خرجش کردم طلاهامو دادم بهش که  شد باعث خیرش، بانداریش ساختم وسوختم وصورتمو باسیلی سرخ کردم حمایت روحی عاطفی کردم ازش اونم موقه ای که خانوادش بهش طعنه میزدن وبا بقیه مقایسش میکردن‌ ومیزدن تو سرش

آخرش چیشد؟.... 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792