راستش خیلی وقت بود تو فکزم بود واسه مادرشوهرم زبان بند بگیرم
یکم حسادت و دخالت میکرد تو خریدامون
انگار از جیب اون خرج میشد و همش به مک و همسرم تیکه مینداخت
چند وقتی بود میخواستم به دعانویسه زنگ بزنم و زبانبند واسه مادرشوهرم بگیرم میترسیدم پیشش بگه و شرفم به باد بره چون اشنای مادرشوهرمه و ما رو هم میشناسه
حالا یه ساعت پیش تو فکرم اومد اگر همسرم زنگ بزنه دیگه پای من وسط نیست و نمیتونه بگه عروست برات دعا گرفته
شوهرمو انداختم جلو اون زنگ زد و من الان خوشحالترینم🥰🥰🥰😻😻😻😻😻