دیشب برادرش ساعت ۱ نصفه شب اومد خونه ی ما
پذیرایی گذاشتم جلوشون یک ساعت نشستم سرم درد میکرد مسکن خوردم اومدم اتاق خوابیدم تا صبح کار کامپیوتری داشتن شوهرم و برادرش بیدار بودن
بعد شوهرم ساعت ۶ صبح خوابیده
ساعت ۱ بعد از ظهر اومدم بیدارش کنم بیدار نشد خوابیده تا ۳ ساعت ۳ گفتم خسته شدم حوصله ام سر رفت پاشو
پاشده میگه تو چرا دیشب ۲ خوابیدی توام بیدار میموندی الان خواب بودی میگم سرم درد میکرد
میگه داداش من اومده تو خوابیدی😔
خیلی اعصابمو خورد میکنه 😔کاش هیچ وقت ازدواج نمیکردم
میگه اگه برادر تو میومد من میرفتم میخوابیدم تو ناراحت میشدی بچه ها یه مدت عادت کرده بود ساعت ۸ شب تا ۱۱ شب میرفتم خونه ی مامانم میرفت اتاق خوابشون میخوابید منم ناراحت میشدم میگفتم زشته
اونو میگه😔
میخوام یه مدت اصلا بهش محل ندم
الانم حالت قهر اومدم اتاق دراز کشیدم
اونم داره تو سالن پی اس بازی میکنه
ناهارم نخوردیم
نمیدونم پاشم لباس بپوشم برم بیرون یا نه
میترسم برم بیرون عادتش بشه