تورو قران جان عزیزت تا اخر بخون و کمکم کن
روانیم کرده
کلا نیستش خیلی ولو هست هی میره تو کوچه بازار دیگه نمیاد تاب میخوره هزارتا کار داریم به هیچ جاشم نیست
عین گدای واقعیه لباس داره نمیگم نداره عین گداها لباس کهنه ها خاله هام میکنه تنش میرع بیرون ی چادر چرک زشت میپوشه ی چشمش میزارع معلوم تا حد لباس فروشی محلمون که اقاست. یبار بهش گفته بود چرا همچین میکنی چرا شبیه گداها دیوونه ها از گوشه دیوار میری میای چرا حالتت عین دیوونه هاست یا مثلا میخاایم بریم یجا اول قایمکی نگاه میکنه ببینه مرد تو کوچه هست اگه بود میگه نریم مرد تو کوچس و ی رفتاراتی خیلی خیلی رو مخ اینجوری که زیادن داره
خودشو زده ب اون در هرجا میره وسایلش جا میزارع میاد
میگم جا اینکه ولو شی فکری به حال خودت بکن اصن نمیخادد خودشو درست کنه روانیم کرده خواهرم کلا قیدشو زد و رفت حتی جواب تلفنشم نمیده
چیکار کنم کمکم کنید تورو خدا
رو زخم منم نمک نپاشید مادرته فلانه من اعصاب این حرفا ندارم دارم روانی میشم از دستش لطفا کمک
از کی کجا سیاست یاد نگیرم مث مادرم ساده نباشم چون پدرم خیلی شاکیه ازش شیرین عقلم نیستا اصلا اصلا به جان خودم از قصد اینجوری میکنه
بهم بگید از کجا با سیاست و خانومانه باشه انقدر کصخ ل نباشم مث اون