والا بخدا جز اون روز کسی تابحال 9صب خونم نیومده😂 از قضا اون روز طی یک معجزه دخترم از 7 صب خوابید بیدار نشده بود اخه همش درحد یه ربع بیست دیقه میخوابید اما اونروز تا 9صب 2 ساعت خوابیده بودم که گند زدن توش.
وای عزیزم چقد فهیم و با شعور هستین شما دانلود یه دوست مث تو🥲🌺
عزیزم قصد جسارت ندارم ولی این کلمه سخت نگیر یجوریه انگار همچی خوبه تو لوس بازی درمیاری
این مورد، حال بد و ضعف شدید بعد زایمان همراه با نگهداری از یه بچه که شبانه روز بیداره گریه میکنه بالا میاره شیر میخواد با هیچی قابل مقایسه نیس. ینی فقط همون شب بیداری آدم سالمو زمین میزنه. یسری چیزا از کنترل خارجه و مدیریتش ناممکن
زیاد سختش نکن،هر زنی تو این موقعیت شما بوده یه ماه دیگه خوبه زخمات خوب شده
یه غذا درست کردن حالا مگه چیه یه مرغ بزار با برنج
بله شرایط بعد زایمان فوقالعاده سنگینه و هیچکس حق نداره اون سختی رو کم جلوه بده. اما سخت نگیر یعنی اینکه الان وقت جنگ و دعوا نیست. وقتی خودش اینقدر خسته و از نفسافتادس، درگیر شدن با خانواده همسر یا همسر و خودخوری فقط حالش رو بدتر میکنه. این هیچ ربطی به لوسبازی یا سادهانگاری نداره. من دارم میگم از بین دو تا سختی، آدم باید اونیکی رو انتخاب کنه که کمتر آسیب بزنه. اگر بهش بگم برو دعوا کن یا خودخوری کن آیا حالش بهتر میشه؟ نه.
پس منطقیه که فعلاً اولویت رو روی ارامش خودش بذاره نه روی بحث و تنش و خودخوری...مشکل اینه شما فکر میکنی اون ناراحتی و نگرانی و سختی رو بقیه دارن نفی میکنن در حالیکه بحث چیزی فراتر از تصور شماس
اسی مهمانهات اومدن ؟چیکار کردی
سلام عزیزم خوبی
من دورادور تاپیکاتو دنبال میکنم،خودمون تقریبا تو ی دوره زایمان کردیم منم ۱۴ روزمه
هر موقع تاپیکاتو میخونم از دست مادر شوهرت و شوهرت حرص میخورم😡
چقد بی ملاحضه آخه
کمکت ک نمیدن سر بارتم هستن
شوهر منم خیلی هوامو نداره خیلی از لحاظ عاطفی ضعیف شدم همش دلم میخواد گریه کنم ومیکنم،چون خیلی به حضور و توجهش نیاز دارم و خیلی خودشو کنار کشیده
اونایی که میگن سخت نگیر حال تو روندارن بفهمن یه زن چقدر آسیب پذیر و شکننده میشه بعد زایمانش،من نمیگم سخت نگیر،ولی ازت خواهش میکنم تا جایی ک در توانت هست هوای خودتو نی نی رو داشته باش و اهمیت نده به کاراشون سعی کن سرپا شی
امیدوارم زودتر حالت خوب شه
ن بعضی خانواده ها کلا نفهم و خرن ب عروس کمی رسه حامله بودم هشت ماهه خواهر برادر خانواده پدرشهمه رو یک جا دعوت کرده بود منم با اون شکم خرید و برنج آب کش کردن و بعد مهم نیست پیش چشمشون جارو میکشیدم حتی کمکم هم نکردن بعد کوفت کردن فقط زحمت ظرفا رو کشیدن خرن خر
اسي مهموني خوب برگزار شد؟
شوهرم شب تو بچه داری خیلی کمک کرد منم ساعت ۱۲ دیگه سرحال بیدار شدم رفتم دوش گرفتم و آماده شدم
بعد دیدم جای آبگوشت مرغ گذاشته بود میوه و سالاد آماده کرده بود به من گفت برنج رو بگو چه جوریه تا بپزم از اونور نمیدونم کی زنگ زد بهش و فهمید که حدودا ۸ نفر اضافه شدن بعد شوهرمم اعصابش خورد شد که چرا تعداد درست نگفتن الان کم میاد غذا
بهش گفتم آورد تو زودپز مرغ اضافه کرد منم خودم برنج رو گذاشتم دیگه پذیرایی و اینا همه با خودش بود. یه پسرخاله داره بیکار و بیعاره ۲۵ سالشه. فکر کن حتی اونم اومده بود.
بعد که مهمونا اومدن دیدیم ۵ نفر از اون ۸ نفر نیومدن.
شوهرم خودشم بنده خدا یه جورایی شرمنده بود از این حرکت فامیلاش. اولا طرف داری میکرد میگفت حالا بعد ۵ سال یه بار خالههای من خواستن بیان ولی بعدش گفت آره نباید حتی تعارف میکردم.
ولی خودم خیلی کمردرد گرفتم چون سرپا موندم
خسته نباشي عزيزم خييلي خوشحالم كه با غيرتي و تو اون شرايط بجاي غر زدن كمك شوهرت كردي شما هم وقتي متوجه شد كار خانوادش زشته ديگه تو چشمش نزن تا تو يه تيم بمونين و الكي طرقدلري خانوادشو نكنه ايشالا هميشه خوشبخت باشي
سلام عزیزم قدم نورسیده مبارک
الان کی پیشت میمونه؟ شوهرت همیشه اینجوریه؟
شوهر من تا ۱۰ روز اول که مامانش نبود خیلی خوب بود مثل پروانه دور سرم میچرخید خالم یعنی یکسره تعریفشو میکرد پیشم ولی بعد که مامانش اومد کلا داستان عوض شد و حرص دادن من شروع شد که مقصر اصلی مادرشه کلا کاری میکنه که بین ما فاصله بیوفته
مثلا میبینه من و شوهریم با هم خوبیم یا خیلی به من توجه میکنه سریع خودشو میزنه به مریضی که شوهرم منو ول کنه بره سمت اون
دیشب فقط من و شوهرم بودیم خیلی تو بچه داری کمکم کرد حتی بیشتر از مامانم
الان که مادرشوهرم رفته دیگه فعلا شوهرم اوکیه ولی این چند روز واقعا خیلی فشار روم بود
مرسی عزیزم
این که مدام طرفداریشون رو میکرد و میگفت حالا بعد ۵ سال دارن میان چی میشه مگه خیلی حرصم میداد.
ولی بعد که دیدم خودشم کفری شده که چرا الان میان حالا اومدنشون به کنار چرا تعداد درست نمیگن، تصمیم گرفتم کمکش کنم.
وگرنه قبلش که خبری نبود تعداد اضافه شده گفت برنج رو چطوری بذارم گفتم نمیدونم بلد نیستی نمیپختی
یاد دوران بعد از زایمان خودم افتادم
وای که عجب تایم مضخرفی بود
هر کسی هر حرفی میزند حس میکردم منظورش منم
بهم توجه میکردن ، بدم میومد ، حس میکردم همه زوم کردن روم
توجه نمیکردن ، ناراحت میشدم گریه میکردم
تا دوماه همسرم رو که میدیدم عصبی میشدم ، حس میکردم مثل قبل باهام مهربون نیست
خلاصه که عزیزم ، داخل این دوران همه چیز به چشم آدم پررنگ تر میشه ، و رها کردن مسائل سخت تر ....
تنها پیشنهادی که برات دارم اینه که فقط به فکر خودت و بچه ات باش و اجازه نده هیچ چیز ذره ای روحیه ات رو از بین ببره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
