میشه لطفا کامل بخونین بعد نظر بدین سعی میکنم کاملا خلاصه بگم
من تو یه سالن مطالعه دارم درس میخونم
مغازه یکی از اشناهامون روبروی این سالنه
این زنگ زده در کمال پررویی به بابام گفته به فلانی(من) بگو امار فلان دخترو ک اونجا رفت و امد داره برام دربیاره
منم ازش اصلا خوشم نمیاد . گفتم همچین کسیو اینجا نمیشناسم.
تموم شد تا اینکه همون دختر مد نظر از یه اتاق دیگه اومد اتاق ما...
هر روز میرفت لب پنجره (لب پنجره رفتن ممنوعه) و با ایما و اشاره با پسره حرف میزد
دیشب تو مهمونی مادر پسره گفت فلان دختره دست از سر پسرم برنمیداره
اینجوری شد که امروز اومدم و دیدم مسئول اونجا با دو سه تا دختر ک اون پسرو میشناسن نشستن
میخواستم ته حرفام بگم پنجره رو ببندیم و نگیم نره لب پنجره تا حاشیه هارو تموم کنم
چون کنار من هم هست، حواسم پرت میشه واقعا
ادامه...