نمی دونم دردم به کی بگم خستم از همه چی خستم از بس که تظاهر کردم همه چی خوبه بابا منم ادمم من الان دغدغم باید دانشگاه می شد نه این مسائل پیر کننده
۴ ساله ازدواج کردم با خانواده شوهر یکی هستیم تو یک ساختمون با جاری و اینا شام ناهار همه باااااید پایین حاضری بزنیم ..
پدرشوهرم نذاشت درس بخونم یا همه سختی ها فقط دوسال بعد ازدواج تونستم درس بخونم هر روز جنگ و دعوا استرس
الانم که با بچم درگیرم
هر روز پدرشوهر عوضیم یجوری عصبیم میکنه
امروزم ابگوشت بود ناهار برای پسر جاریم گوشت انداخت بیشتر از دختر من این هیچی همیشه همینه اعتراضی ندارم
رسید ب گوشت کوبیده واس پسر اون نصف کاسه پر کرد. برای شوهر من یک پیاله بعدم یک قاشق برای دختر کن ریخت کفت بسه؟ با اینکه آبگوشت هم نخورد
بعدشم برای پسر جاریم باز ریخت گف زیاده
منم از برای شوهرم ریختم برای دختر خودم و ابگوشت هم اضافه کردم برگشت گفت بذار بمونه برای شوهرت منم گفتم پس دختر من چی بخوره؟؟؟
اخرم گفتن بذار رو بخاری ابگوشت رو( همسر من ابگوشت نمیخوره)
گفتم نمیخوره گفتن پس چی بخوره اون یذره گوشت کوبیده رو؟؟؟
بعدشم یکم مونده بود پدرشوعرم برگشت ب جاریم گفت بیا بیا گوشت کوبیده بخور مونده گفت سیر شدم گفت نه بخوررر
از این می سوزم شوهر خر من عین چی شب روز تو بیابون کار میکنه خرجی اینارو میده چون ماشین با پدرش شریکن هیچی برای خودمون نمی مونه ایناهم اینجوری با ما رفتار میکنن
ب منم گفته تورو. طلاقت میدم ولی از خانوادم جدا نمیشم