ی روز مامانم گف فردا برات غذا چی درست کنم
من تا غذاروانتخاب کردم عطسه اومد
مامانم توجهنکرد
فرداش ک غذارو درست کرد یهو دم اخری غذاش سوخت
یا مثلا بابام قراربود بره کار عطسه اومد تصادف کرد
وخیلی چیزای دیگه
من امشب واسه تتو نوبت گرفتم
ولی همون موقع عطسه اومد
باز مامانم صبح زود ک بلندم کرد
توفکرم بود ی پیام دیگ ب خانمع بدم
بابام عطسه کرد
دیدم زنه اصلا دیگ جوابمونداد
تااینکه گف من امروز نمیتونم باشم شنبه برات تتو رومیزنم
هرچند یکی از لحاط مذهب هم دلیل اورد ک عطسع خرافات نی ولی یادم نی چیا گف