کیا شوهرشون خیلی عصبی و الویت خانوادش بوده درست شده یا نه؟ چهار سال میشه الان من ازدواج کردم۲۸سالمه بچه هم ندارم و سعی کردم ندارم بچه دار بشم تو یه حیاط با مادرشوهریم و شوهرم اصلا قصد رفتن از اینجا رو نداره میگه من خونه جدا از مادرم نمیگیرم تمام خرجش با شوهره منه و چه ولخرجی هایی میکنه خدا شاهده من اومدم خونشون خرابه بود از وقتی که من اومدم توقعات مادرش سر به فلک میکشه زندگی مارو مختل کرده دائم سر توقعات بی جا و دخالت و رفتارهای مادر این تو زندگی ما جنگ و دعواست به شدت شوهرم بچه ننه هست و مامانی و عاشق خانوادش و مهمون میاد خونه مادرش منو میزاره میره پیش مادرش و خواهراش خواهرانش پنج تا همشون هم دخالت کن و حسود و بدجنس یه روز اگه مادر این نباشه زندگی ما تازه کمی بهتر میشه ولی باز مادره هم نباشه دختراش هستن مثلا مادرش غذا میزاره میگه بیاین شما هم من بگم نه و مریض باشم یا نرم به هر دلیلی مادر این سریع یه جنگ میندازه و دعواش تو خونه منه تابستونا تو کوچست مادره زمستونا میشینه خونه توقع داره چون تو یه حیاط من برم سر بزنم نزنم دعواست کلی بگم اینا یه عروس میخوان کلفت باشه پرستار و خدمت کار مادرشون برده و بزنن تو سرش هیچی نگه و شوهرم اصلا نمیفهمه حرف و نمیریم و نمایم و نمیخوام و اینا فقط میگه هر چی منو مادرم میگین وگرنه داد و بیداد توهین وسیله شکستن و اذیتم میکنه نمیدونم چیکار کنم