از تبارِ نبودن...📝🖤💔
من از اشتباهِ زمان زاده شدم،
شانهام را سکوت برید،
پلکهایم را نوری بیدلیل سوزاند…
دنیا ندانست چرا،ولی مرا نوشت —
بیآنکه بخواهد، بیآنکه بپرسد.
هر تپش، تکذیبِ من است،
هر نفس، بازگشتِ ناقصم به نیستی.
در من هیچ مبدأیی نیست،
جز خستگیِ بودن.
در من کودکیست که هنوز سرِ تولدی میگرید
که نباید رخ میداد.
من از خودم گریختم
به پناهِ سایهای که از من ترسید.
آینهها مرا نمیشناسند،
نامم را از دهانِ زمان دزدیدهام
که کسی دوباره صدایم نزند.
زمین زیباست ،ما نه برای پاهایی که از بودن خستهاند.
در رگهایم بارانِ خاموش میگذرد،
و هر قطره،
اشکِ روحیست که راهِ بازگشت ندارد.
ای کاش تولد، فقط یک رؤیا بود
که کسی میانش بیدار نمیشد.
08/20📝