امروز بعد از مدت ها اومدم خونه ی مامانم اینا یه سر بزنم
تنها..
مامانم خونه بود و خواهر کوچکترم که حدودا بیست سالشه
آقا در بدو ورود ، یهو خواهرم زد بیرون از اتاقش و رو به مامانم با گریه گفت : چرا سرو صدا میکنی نمیذاری بخوابم ؟؟؟
مامانم گفت سر و صدا چیه ؟؟ ساعت یازدهه، خب حیاط رو شستم کار داشتم
خواهرم هم میگفت : خب نشور یکم صبر کن تا من بیدار شم
خلاصه بحثمون بالا گرفت
این نسل جدید هم که کم نمیارن، ابجیم داد میزد مامانم هم بغض کرده بود زد زیر گریه
خواهرم هم از اون طرف زد زیر گریه ...
هیچی حالا این وسط یک لیوان آب بده مامانم از اون طرف برو تو اتاق ، ی لیوان آب بده خواهرم
اینم شانس ما ! مثلا اومدیم یک تنوعی بشه