خیلی خیلی بدم میاد ازشون تا بچه بودیم همش جنگ دعوا کتک کاری باهم داشتن مامانم میشست وسط خونه جیغ میزد ابرو نزاشت برامون الانم ک ازدواج کردیم بابام مریض شده همش ازمون طلب داره و تهدید میکنه که باباتون ول میکنم وظیفه من نیست نگهش دارم فلان بهمان نگید کمکش کنید به اندازه توانم کمکش میکنم هم شاغلم هم بچ کوچیک دارم هر سه ماه یبار یه هفته کلا بابارو میزاره پیش ما ماهی سه چهار روزم صب تا شبی هر وقت بفرسته نگهش میداریم دکتر اینارم خودمون میبریم ولی بازم ازمون طلب داره صب تا شب بابامو ول میکنه تنها تو خونه این کلاس اون کلاس میره با این وضعیت همش منت میزاره مسافرت تفریحش از ما بیشتره شعور نداره دختراش ازدواج کردن همش بهمون زهر میکنه زندگی رو
ما هم یکی از آشناهامون مرده یه عمر زحمت کشید آخر عمرش مریض شد بچههاش هم همه ازدواج کرده بودن زنش مرده را از خونهی خودش انداخت بیرون پیرمرد بیچاره با اون حال بدش یه مدت تنها توی ویلای نیمهکاری پسرش زندگی میکرد پسره یکی را گرفته بود میرفت برای پیرمرد غذا میپخت و کارهاشو میکرد بیچاره حتی تلوزیون هم نداشت