به یاد وقتایی که از در حال وارد میشدی صدام میزدی میگفتی بیا تخمه برات خریدم و میخندیدی
ما باهم مسافرت زیاد نرفتیم در طول ۲۰ سال زندگی شاید۵ بار رفتیم تفریح اما بابا توهمون تفریحا کوچیک غوغا میکردی برام کارتتو میدادی میگفتی هرچی دوست داشتی بخر (تنها جایی که آزادانه بهم پول دادی تاخرجش کنم)
بابا به یاد وقتی که دوتایی باهم رفتیم سفر بهم گفتی فلان جا دیزی خوشمزه داره شب نگهداشتیم رفتیم دوتایی نشستیم دیزی تواین ظرف سفالیا خوردبم
بابا به یاد وقتایی که تو خونه املت درست میکردی ما انگشتانمونم میخوردیم بس که خوشمزه بود
بابا تو دلت میخواست پدر خوبی باشی اما مادرت و برادر و خواهرات نمیذاشتن بابا تو دهن بین بودی
تو حرف شنو خانوادت بودی بابا تو زندگیتو خودت خراب کردی بابا حرف من و مامانو حساب نمیکردی بابا چند بار کتکم زدی یادم نمیره بابام سرجریان یه لباس خریدن یه کار کردن جیگرمو خون کردی تا پول میدادی سرجریان مهمونی و عروسی و عزا جیگر مامانمو خون میکردی که بری اخرشم هیج جا نبودی
بابا دلم پره ...
پدر مادرم طلاق گرفتن
بابام خیلی وقته عصبی شده و مثل یک آدم غیر نرماله رفتار میکنه و اینو همه ی اطرافیان میگن
زمانی هم که عصبی نبود خیلی توسط خانوادش کوبونده شد
و مادربزرگم نمیذاشت بابام برام پدری و برای مادرم همسرئ کنه
الان دیگه دوست ندارم و چه بسا آرزوی نبودنت رو دارم
بی پدری بقیه انشالله قسمت من