هرجا بریم گشت و گذار شوهرم باید ننه اش رو هم ببره

بچه ننس

وقتی خاس مادرشو بیاره قاطعانه بگو من دوس دارم خودمون بریم

اگه قبول نکرد بگو بامادرت برو ما نمیاییم

چند بار نرید دیگه نمیاره

سادکی از خودتونه

خوب دوبار خودتون برین به بار اونم باشه به همسرت بگو 

الهی بگردم دقیقا عین زندگی من خدا لعنتشون کنه که شعورشون نمیرسه همه جا نباید برن  

من جات باشم یه چند وقت خودم تنها با بچه هام میرم بیرون چیزیم گفت بگو مگه تو با مادرت نمیری بیرون یکسره دنباله باسنه همین منم دلم میخواد با بچه هام برم بیرون

چقد میخاد قیافه بگیره،یه بار دوبار ده بار،محل نزار،بعدش دیگه عادت میگنه از سرش میپره

خب بیاد مامانشه چه اشکال داره خودتم فردا مادر شوهر میشوی دوست نداری با بچه ها تو باشی توی تفریحات کوچولو گناه داره خو

بهش بگو شیر میخای میخای ازش میاریش با خودت؟

شیر میخاد بده ب پسرش ک هرجا میره باهاتونه؟

این فازا مادرشوهرا چیه 

اگر بخوای هر غر بزنی و بگی چرا میاد خودتو بده میکنی و بازنده میشی و مامانش مظلوم تر و عزیزتر میکنی

به نظرم هیچی نگو فقط سعی کن تفریحاتی بچینی که مناسب سن بچه هات باشه مثلا یه جاهایی که فقط مخصوص بچه هاست رو از قبل عکس هاش رو بهشون نشون بده که دلشون بخواد و به باباشون بگن اونجا بریم 

چندبار باهاتون بیاد ببینه به دردش نمیخوره خسته میشه

وقتی هم اومد باهاش خوش رفتاری کن که شوهرت حساس نشه لج کنه

واینکه هرچی رابطه عاطفی خودت و همسرت قوی باشه به مرور حرف شنویش بیشتر میشه و کم کم میتونی بنده خدا مامان میاد اذیت میشه مناسبش نیست

اونوقت این وسطا یه جایی هم برنامه بریز که مناسب مادرشوهرت باشه اونوقت واقعا میبینی که دیگه شوهرت بهش نمیگه که بیاد

اگر سن ش بالاست اونم ببخش به سن بالاش توجه نکن بعد یه مدت برات عادی میشه والا مال ما هم همینه ولی نمیتونم شوهرم از مادرش بگیرم خدارو خوش نمیاد و منم پس فردا مادر شوهرم وقتی شوهرت تو دستت باشه به این دخالت ها توجه ای نکنه بگن اهمیتی نداره میخوای برات دوره رام کردن شوهر بذارم عزیزم