عاشقش شدم چند سال گذشت عشقش دیوونه م کرده بود عشقی که میدونستم بهش نمیرسم خیلی زجرآور بود آدم ازدواجی نبود و این وسط فقط من اذیت میشدم خودم تمومش کردم هیچوقت فکر نمیکردم بتونم تمومش کنم حتی وقتی تمومش کردم بازم ته دلم دوستش داشتم 🥲 رابطه م رو بمرور کم و کمتر کردم اینجوری راحتتر کنار میومدم هرچند برام خیلی سخت بود تا اینکه یک روز بهش خبر دادم که قراره ازدواج کنم توی چت بهش گفتم و خیلی سرد ازش خداحافظی کردم و احساس کردم توقع این برخورد رو نداشت ولی دلم خیلی پر بود هم ته دلم دوستش داشتم و هم میدونستم ادامه دادن سرانجامی نداره و میدونست چقدر دوستش دارم و میدونست حاضرم باهاش ازدواج کنم با اینکه از خیلی از نظرها پایین تر از من بود
ترجیح میدم به ذوق خویش دیوانه باشم، تا به میل دیگران عاقل...
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
واقعا ازدواج کردم. بابت دورانی که داشتیم و خوبیهای که در حقم کرده بود ازش تشکر کردم آرزوی خوشبختی کردم ولی جواب خیلی از تشکرهام نداده بود خیلی سرد فقط خداحافظی کرده بود با اینکه خودش قصدش ازدواج نبود نمیدونم چرا یکجوری بود انگار توقع نداشت ازدواج کنم 😁 دیگه هیچوقت همو ندیدیم و مردم و زنده شدم تا تونستم کمتر بهش فکر کنم چون اولین تجربه م از عشق بود
ترجیح میدم به ذوق خویش دیوانه باشم، تا به میل دیگران عاقل...