داریم باهم راه میریم یهو مسیرشو عوض میکنه میپیچه تو کوچه یا خیابون یا مغازه ای دیگه منم مثل احمقا میوفتم دنبالش بهش میگم چرا اینجوری میکنی میگه خب دارم راه خودمو میرم چی بهت بگم ،میگم میخوای بپیچی یه جا بگو باهم راه بریم میگه تو حواست پرته،با بی توجهی داره دیوونم میکنه،یه موضوعی رو درخوردش خبر نداره شروع میکنه سرش دعوا کردن و قضاوت کردن،بعد که میفهمه ماجرا چی بود و براش توضیح میدم هیچی نمیگه و بازم طوری وانمود میکنه که حق با اونه،توی کارام دخالت میکنه عصبی میشم میگم دخالت نکن شروع میکنه دعوا کردن،خسته شدم نمیشه باهاش کنار اومد،عصبیم میکنه بعد میکشه کنار و جلوی بقیه طوری وانمود میکنه که مشکل منم،تا تنهاییم مثل دیوونه ها داد میزنه ینفر میاد یهو آروم میشه اخلاقش عوض میشه وایییی خسته شدم