یه خاله دارم اگه دخترش وجود نداشت واقعا خاله ی دلسوزی میشد
من که مامانم بدرد نخور از آب در اومد
حداقل الان که زندگی بهم فشار آورده می تونستم یه دل سیر پیش خاله ام گریه کنم و راه حل بگیرم
چقدر امشب تو خیالاتم باهاش حرف زدم
اما متاسفانه از ترس دخترش جرات نداره راه درست رو به من نشون بده و صلاحم رو بخواد
دخترش نه تنها نمیزاره خاله ام دلسوزم باشه بلکه ابروم رو همه جا میبره