2777
2789
عنوان

بیاید همگی بگید چجوری احمق نباشم

220 بازدید | 31 پست

بعد یک تَنِش شدید که اوضاع و احوال خانواده بهم ریخت 


از نظر روحی روانی بهم ریختم و... درس ول کردم گفتم برم سرکار بعد اندی سال ... متاسفانه جایی که من کار میکنم به شدت سخته و ارتباط آدما زیاده ( نمیخوام بگم کجا کار میکنم)


ولی همینقدر بگم آدمای باسواد و سن بالا بی نهایت بی شعورن 


بی نهایتتتت...کار خرابی شون میندازن گردن من و چون من تازه واردم کسی قبولم نداره و تا میام یک کاری کنم سر اونا گند میخوره بهم و اونقدر عصبی میشم که دیدم عه...ریزش سکه ای گرفتم به سلامتی😐


به همکارم بی نهایت خوبی میکردم چون ادمی نیستم سیاست مند باشم یا سرد باشم 


هر خراب کاری داشت درست میکردم تا اینکه دیدم اون داره خراب کاری شو میندازه گردن من و قهر کرد چون گردن نگرفتم 😄😄


سرکار احساس ناامیدی و خستگی ک تنهایی گرفتم 


‌از اینکه این راه انتخاب کردم پشیمونم اما راه برگشت ندارم 


الانم دیگه همه بهم بی اعتمادن چون کارای اونو درست کردم 


آدماش بهم تیکه میندازن و بی نهایت به عنوان جوونی که تو سن کم هم سرکار میره هم افسردگی شو درمان میکنه و میخواد سر پا بشه کم اوردم


تازه مسخره هم میکنن ...گوشی دیروز زنگ خورد برداشتم مشتری حرف شو زد عصری زنگ زده بود مسخرم کرده بود


چیکار کنم کم نیارم روحیه مو نبازم؟ 


بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.


اتفاقا منم شنبه رفتن با مدیرم صحبت کردم،بعد از دوماه که کارآموز بودم و حسابی حمالی کردم، گفت فعلا به پرستار احتیاج نداریم

و گفت شیفت بهت نمیدم.... 

خیلی ناراحت شدم داشتم خفه میشدم، بیشتر از اینکه همه پرسنل اونجا انگار می‌دونستن از قبل 


🩷سزاموئید=اصطلاح آناتومیکال برای استخوان های کنجدی بدن؛الهام گرفته از جثهٔ ریزنقشم(اردیبهشت 1403)|| من تنهاییام رو کشیدم،حسرتام رو خوردم،حس مضخرف ناکافی بودن رو بیشتر از هرکسی از نبودنات و نخواستنات تجربه کردم،فرصتام رو هم دادم،دیگه درست هم بشی و بیای سراغم منم که دیگه "نمیخوام".(29فروردین1404)||من تمام خاطراتی که حتی در ذهنم از تو داشتم را پاک کردم دیگر تمایلی برای فکرکردن به آنها ندارم، خاطرات خوبت حسرت و نفس عمیقی را در من زنده میکند و خاطرات بد ات نفرت و دل شکستگی را، هیچکدامشان را نمیخواهم یادآوری کنم، از تو برای من فقط یک حس به جا مانده، یک حس قدیمی و کمرنگ که گه گداری از دلم میگذرد... (10تیر 1404)|| فکرمیکردم از تو درمان شده ام، مثل مخدری که از خون بیرون میرود. خواستم بنویسم سم، دلم نیامد. هم آینده ای برایمان وجود ندارد و هم ترک عادت فکرکردن به تو برایم غیرممکن شده است. هم نمی‌خواهم برگردی و هم دلم برایت تنگ شده، نمی‌دانم اگر دوباره پیغامی از تو بگیرم چه حسی خواهم داشت(27 تیر 1404)|| پس از تو، دیگر پذیرش نبودن ها، رفتن ها و پذیرش اینکه انسان ها نا امید کننده اند برایم راحت تر است (16شهریور1404)||

کلا کار همینه تحقیرت میکنن که زیر دستشون بمونی

خیلی بده 

من اصلا همچین آدمی نیستم نمیگم چقدر خوبم اونا بد هستن نه

اما دلم نمیاد بد کسی بخوام چطور میتونن

اتفاقا منم شنبه رفتن با مدیرم صحبت کردم،بعد از دوماه که کارآموز بودم و حسابی حمالی کردم، گفت فعلا به ...

الهی بگردم😞💔

ناراحت شدم برات چون همین مشکل دارم و منم کارآموزم و نمیزاره برم و تموم کردم و میخواد حمالی بکشه 🥲

خیلی بده من اصلا همچین آدمی نیستم نمیگم چقدر خوبم اونا بد هستن نهاما دلم نمیاد بد کسی بخوام چطور میت ...

من خودمم جدیدا درگیر این قضیه شدم ولی مسئله اینه که باید بی تفاوت باشی همین

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز