لعنت به دل سیاه بعضی آدما

گفتم چرا؟ گفت‌عزیزم الان خوشگلی. زنا زودتر از مردا از قیافه میفتن. ده سال دیگه‌اون اول چهل چهلیشه تو پوستت داغون شده، اندامت خراب شده. یهو میبینی رفته یکی دیگه صیغه‌کرده هرچی تو‌جمع‌کردی داره برای اون خرج‌میکنه

گفتم همسر من اصلا اینطوری نیست. 

برگشت گفت الان ابنطوری فکر میکنی. الانم واسه پولته که میخوادت. 

گفتم من پولی ندارم. دیگه سه سالی هست سرکار نمیرم. اون حقوق میگیره میاره دو دستی تقدیم میکنه به من. یه ماشین داره یه خونه که ماشین به نام منه و خونه نصف نصف به نام هردومون. 

اهل این مسخره بازیا بود که هیچی به نامم نمیزد. 

قهقهه زد گفت پس بگووو. از الان یکی زیر سر داره. همه چی رو هم به نامت کرده که به چیزی شک نکنی.

 دوستامم طفلک هی طرف منو میگرفتن. میگفتن اصلا شوهر این این مدلی نیست. زبونتو گاز بگیر ولی مگه ول میکرد.

میگفت بشینید ببینید دیگه... ده سال دیگه طلاق نگرفت.بدبخت نشد هرچی خواستید به من بگید. 

دوستم که خونه اش دعوت بودیم گفت زبونتوگاز بگیر خدا نکنه

برگشت باز گفت خدا میخواد بکنه میخواد نکنه. ذات طبیعت اینه. با این حرفا خودتو گول بزن ولی من مطمئنم زندگیت دووم نمیاره.

 دوستامم از حرفاش حرصشون گرفته بود ولی من نشستم زل زدم بهش. نمیخواستم مهمونی دوستمو خراب کنم. میخواستم ببینم تا کجا پیش میره

باز برگشت مثال زد از فلان فامیلشون که بدبخت شد، از فلان دوستش که طلاق گرفت. منم خون خونمو میخورد. دوستم که صاحب خونه بود رو‌نگاه کردم دیدم طفلک نگران من نشسته داره نگام میکنه. گفتم فلانی من به احترام تو جوابشو نمیدم.

دوستم جواب نداده دختره گفت مثلا میخوای چی بگی؟ جواب منو نده. برو یه فکر به حال زندگیت بکن. انقدر هم الکی خودتو خوبشخت نشون نده. تو عقلتو گذاشتی کنار نمیدونی چه بلایی داره سرت میاد.

اصلا باورم نمیشد تا این حد ذاتش خرابه

دوستم یکم‌نگاش‌کرد گفت‌فلانی اشتباه از من بود تو رو دعوت کردم اینجا حرمت مهمون منو بشکنی. اونم بلند شد زود زود وسایلشو جمع‌میکرد و تند تند هم بد و بیراه به من و دوستم میگفت. اصلا نمیدونید چه وضعی بود. دختره رسما روانی بود.

میگم باقیشو بمونیدا

دم در رفتم جلو در وایستادم گفتم تا الان جوابتو ندادم که مهمونی بهم نخوره. الان که تو بهم زدی جوابتو میدم لال نمیرم

اولا نمیدونم چه هیزم تری بهت فروختم ندیده و نشناخته ارزوی بدبختی منو داری

دوما ازدواج مسابقه نیستا برنده بازنده داشته باشه ولی حداقل بزار من به تو ایراد بگیرم که ۳۲ سالته و با این همه ژل و بوتاکس و عمل و باشگاه رفتن کسی در خونتونو نزده که همش برمیگرده به ذات خرابت.

برگشت گفت تو نمیدونی. من انقدر خاطرخواه داشتم و خواستگار داشتم گفتم بالاخره به جایی ذات خرابتو دیدن که ادامه ندادن وگرنه اگه یکیشون تو رو گرفته بود که انقدر عقده ای نمیشدی. البته اگه قبلش یکی یکی استفادشونو نبرده باشن.چون خیلی ارزونی.

 اینم اون وسط جیغ جیغ میکرد منو هول میداد درو باز کنه. همش میگفت همتون بدبختید. همون هر...زه اید🤣🤣🤣 منم بلندتر از خودش حرفامو میگفتم 

گفتم الانم برو بشین تا ده سال دیگه خبر جداییم برسه بهت... من تمام این ده سالو خوشبخت زندگی میکنم. چه یه روز جدا بشم چه نشم کل این ده سالو خوشبخت زندگی میکنم ولی توی بدبخت نشستی زندگیتو حروم میکنی ببینی اطرافیانت کدومشون بدبخت میشه. همه اش هم برمیگرده به اینکه خودت لیاقت خوشبختی نداری. 

گفت حالا که اینطوره ببین چیکارت میکنم. از کجا میدونی ده سال دیگه من نیومدم بالا سر زندگیت😶😶😶😶

به خدا داشتم خل میشدم. گفتم نه شوهرمو میشناسم. شوهرم خر....اب و هر...زه پسند نیست.

خواست بهم حمله کنه دوستم منو کشید کنار و با یکی از دوستام انداختش بیرون. بعد رفتنش از حرص فقط گریه میکردم.

دوستامم اعصابشون داعون شده بود و صاحب خونه رو دعوا میکردن چرا اینو دعوتش کردی.دوستم خودش هنگ کرده بود میگفت نمیدونم چه مرگش بود. از ناراحتی طفلک گفت ببین به خدا دیگه باهاش حرف نمیزنم. اصلا همون باشگاه دیگه نمیرم. جلو خودم بلاکش کرد و زنگ زد به صاحب باشگاه ماجرا رو تعریف کرد اونم‌گفت خبر نداری قبل از اومدن تو به باشگاه یکی دوتا از مشتری هامو هم پرونده. با همه درگیره. گفت تو بیا به اون‌میگم دیگه باشگاه من نیاد.

از ظهر که اومدم خونه حالم خیلی خرابه