یمدته هر دو سه هفته یبار بامامانم دعوام میشه قهرمیکنم
بازآشتی بازقهر من بچم بیش فعاله لجبازیدنده خودم تو بدبختیایی خودم دارم غرق میشم رفتار بقیه هم بابچم خیلی بده اوندفعه بامامانم تو پارک بودیم گفتم بریم یکم اونورتر سمت خونه بابام اینا مامانم مخالفت کرد فهمیدم نمیخواد بریم الان بچه بهونه خونشونو میگیره ماهم میریم خونش
دیگه ته دلم گرفت یهو بچم شروع کرد بهونه گیری طبق معمول منم باهاش بحثم شد یهو مامانم چنان توپید به بچه خیلی بدم اومد بارها هم بهش تذکردادم من باهاش دعوام میشه تو نپر وسط من مادرشم بلاخره یساعت بعدمحبتش میکنم یادش میره نمیخوام پرخاشگری تو توذهنش بمونه
یسری هم دماغمو عمل کرده بودم دو سه روز خونشون بودم نمیخواستم برم هم مجبور شدم عاقا بچه اذیت میکرد این با یه چوب تو دستش بچه رو تهدید میکرد بچه تامدتهامیگفت مادری میزنه مادری چوب دستش نزن مادری اونموقع چهارسالش بود اوج شیطنت و بیش فعالیش بود اینا نمیفهمن بچه که بیش فعاله درکش پایینه نمیفهمه هرچی بهشبگی میگن تو نزدیش اینجور شده باید بزنیش باید فلان کنی تو لوسش کردی مقصرتوبودی
صبح زنگ زدم به مامانم وسط حرفا گفت دیروز چت بود ناراحت بودی منم گفتم بخاطر اینکه بدت ازبچم میاد بخاطر اینکه بابچم اینطوری رفتار میکنی برگشته میگه تو عموییازش یه صدایی نمیکنه گفتم نه که شما خیلی محبت میکنین بهش من اگه مادرش هرم اینجور باهاش رفتارکنه دیدارشو به قیامت میندازم میگه دیدار مارو هم به قیامت بنداز من میدونم چون ازسر بی کسی پناه میبرم خونه اونا اینجور میکنن زیاد میرم ازدست بچه خستم مثلا میبرم اونجا با بچه هاداداشم بازی کنه منم کمی استراحت کنم یکیشون که چندین بار دررو به روش بازنکرد چندبارم توپید بهم که ازخواب بیدارمون کرده بخدا اوج محبتشون اینه اسمشو بیارن من میگم دیدی دوستش دارن اشتباه میکردم همینارو میگفتم گفت حوصله ندارم قطع کرد بدرک