سلام دوستان امشب واسه شام خونه مادرشوهرم دعوت بودیم ،دایی و زندایی شوهرمم اومدن تقریبا یه ساعت بعد اومدنه زن دایی و دایی شوهرم پسرعموی شوهرمم اومد گف دلتنگپسرعموام بودم اومدم یه سر بزنم ،اینو اضافه کنم که زندایی شوهرم ۳۷ سالشه وقیافشم معمولیه و دایی شوهرم ۵۶سالشه و بچه ندارن اینم بگم شوهرش عاشقشه خیلی دوسش داره و زندگی خوبی واسش ساخته،ولی پسرعموی شوهرممجرده ۲۷سالشه خیلی باشخصیت و محترم و پولداره قیافشم شبیه مدلای خارجیه خیلی خوشتیپ و خوشقیافست دخترا ارزوشونه باهاش باشن خانوادشم خیلی پولدار و سرشناسن ، من امشب چیزی دیدم که کاش هیچوقت نمیدیم حالم خیلی بده ،من خیلی اعتماد به این خانم داشتم همیشه فک میکردم خیلی خانمه و مهربون، مادرشوهر و خواهر شوهرم تو آشپزخونه مشغول کارا بودن منم چای میخواستم ببرم یهو رفتم پذیرایی دیدم پیش هم نشسته دستشون تو دست همه انگار یخ کردم بعد متوجه اومدنمشدن سرمو برگردوندم که فک نکنن ندیدم، باورمنمیشد همش فک میکردمتوهم زدم ، دایی شوهرمم رفته بود دستشویی اومد پیش اونا نشست خلاصه بعد چند دقیقه پسرعموی شوهرم رفت اتاق گف با تلفن حرف میزنم زنه هم بعد دو دقیقه بعد رفتنش گف میرم سرویس ،دستشویی و اتاق پیش هم هستن منم رفتم اتاق روبرو گوشیمو بیارم دیدم دوتاشون توی اتاق دراومدن، وای بچها حالم داره بهم میخوره