وقتی ۱۰ سالم بود خیلی بچه ی خنگی بودم یه روز داشتم از یه خیابون خلوت میرفتم کلاس زبان یه بی شرف موتوری که پیرم بود صدام کرد دخترم فکر کردم آدرسی چیزی میخواد بپرسه خیابونم خلوت بود وقتی رفتم نزدیکش یه دفعه دستمو محکم گرفت کشید سمت خودش بعد صورتم و بوس میکرد و دست برد لای پام ( خیلی معذرت می خوام که رک گفتم) ول کن نبود اینقد شوکه شده بودم که حتی نمی تونستم جیغ بکشم انگار صدا تو گلوم خفه شده بود فقط بغض کردم الان که یادم میاد واقعا حالم از خودم و جنسیت م بهم میخوره بیست سال گذشته ولی هنوز از ذهنم پاک نشده از این که چرا از خودم دفاع نکردم
چه جایی هم مطرحش کردی
اتفاقی هم برات افتاد ؟
ت از غریبه خوردی
من از خودی
چند جلسا برو تراپی
شاید حالت بهتر بشه
چقدر بیشعور بوده
اوندفعه چنتا دختر پسربچه نشسته بودن کنار هم بازی میکردن خیلی معصوم بودن نگاه هاشون پاک ذاتشون پاک
با خودم گفتم مگه این اختلاف جنسیت توی سن بالاتر چقدر میتونه رو آدما تاثیر بزاره که انقدر عوض میشه همچی
اصلا دخترا و پسرا عادی بهم نگاه نمیکنن فضای جامعه مسموم شده
یعنی مسموش کردن با این روابط مسخره
بار خوبه اتفاق بد تری نیفتاده
ول کن گذشته به دخترت یاد بده این چیزا رو کاری که مادرت در حقت نکرد
چرا داری خودتو به خاطر حیوون بودن یکی دیگه شکنجه میکنی واکنشت طبیعی بوده خیلی ها موقع ترس قفل میشن و از طرفی هم زمان ما متاسفانه خانواده هامون هیییچ آگاهی نداشتن که به بچه هاسون آموزش بدند پس الان بی گناه ترین آدم این داستان تویی باخودت کنار بیا وباواقعبت روبه رو شو
کاملا درکت میکنم
خدا لعنتش کنه پیرمرد مونگول😔🤢
فداتشم تو فقط یک بچه بودی یک بچه کاری بیشتر از این نمیتونه بکنه
اصلا تو اون شرایط آدم یه جور شک زده میشه که همین الانشم اگه موقعیت پیش بیاد امکانش هست نتونه کاری کنه واقعا بد چیزیه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
32 ثانیه پیش
32 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
