امروز رفتم سرکار
به صابکار سلام کردم جواب نداد
خلاصه برگشت میگه هرچی میبری یادداشت کن
من میگم یادداشت کردم
برگشت میگه دوربین چک کردم رژ بردی ننوشتی درصورتی که اول نوشتم بهش گفتم بعد از رو استند ور داشتم بهش گفتم دوتا میبرم رنگ یکیشو انتخاب میکنم امروز قاطی کرد بود
من رفتم تو مغازه ک به من داد بود اعصابم که خورد شد
رفتم پایین بحث کردیم
من رفتم بالا کیفمو برداشتم
اومدم گفت میخوام برم جایی بیا حساب کتاب
رفتم گفت یک توکه بدهکاری خودم اومدم یه خیابون پایین تر دیدم اشتباه حساب کرده کلن ۴۰۰ بدهکارم بهش
خلاصه مامانمو تو جایی خیابون دیدم
مامانم گفت بیا بریم ببینم چی شده
خلاصه برگشت مامانم میگه دخترت خیلی خوبه من همچین نیرویی میخوام برو بالا سرکارت
وووووو
خلاصه بخاطر فروشنده اش که داشت نگا میکرد و پسر بیشترش که تیکه می انداخت برگشتم سرکارم
ولی خیلیییی اعصبیم