فکر کنم تنها دختریم که ع باباش بدش میاد
اولا سر تروماهای کودکی ک به سرم آورد من ۵ سالم بود سر اینکه جامو خیس کرده بودم پامو چسبوند به بخاری داغ ،من یه دختر کوچولوی ناز بودم که فقط جیغ کشیدم و هیچکس از زیر دست کتکاش نجاتم نداد
با پای سوخته تا صبح ناله کردم هیچکس ب دادم نرسید
الانم وسیله های خونه مثل نون و عدس و لپه و روغ و اینامون تموم شد خریدیم برگشتیم الان
اصلا به مامانم پول نمیده ،ب منم نمیده مخصوصا برای لباس
فقط برای همین روغن و نون این چیزا میده
اونم ماهی ۴ میلیون برای همه چیز میوه و حبوبات و همههه چیز باهم
الان ک برگشتیم مامانم گف منکه نه لباس میخرم ن ارایشگاه میرم ن چیزی برای خودت دارم میخرم اینارو ببین همه چی گرون شده پول کم آوروم همه چیو رو سرش شکوند من دست و پام داره میلرزه الان از استرس خیلی حالم بده نمیدونم این چ زندگییه ک ما داریم