امدم شهر دیگه برای زندگی بعد مادر شوهرم هر روز زنگ میزنه انتظار داره منم خمش زنگش بزنم حالا چند روز خودش زنگ نزد منم گفتم خب ی چند روز بگذره بعد زنگش میزنم
حالا زنگ زد صد بار گفت نباید ی زنگ هم بزنی منم جواب نمیدادم بحثو عوض میکردم باز دوباره میگفت
وقتی هم زنگ میزنه باید همه چیزو بپرسه که چی میخورین چی داریم چی ندازین کجا میری و ...
کلا میخاد همش خودشو به من بچسبونه منیدونم چیکار کنم با این ادم نچسب 🚶
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دقیقا همین کارو میکنم گاهی سرد جوابشو میدم ولی بازم نمیفهمه حالیش نمیشه خوشم نمیاد
من که خیلی وقت ها جواب نمی دادم بعد می گفت چرا زنگ می زنم جواب نمی دی؟ می گفتم من می خوام بخوابم تلفن از پریز درمیارم که یوقت زنگ نخوره خوابم ببره.
انقدر نفهم بود عصرها از سر کار می امدم تازه زنگ می زد گزارش می گرفت که چی پختی ؟ چیکار کردی؟ اخه من بدبخت از صبح تا حالا سر کار بودم کجا می تونم رفته باشم ؟ بعد هر روز می پرسید چی پختی؟ یعنی انقدر علاف و بیکاری که اون چیزی هم که من تو خونه می پزم برات مهم هست و باید هر روز خبر داشته باشی؟ البته که اینها بهونه بود مثلا می خواست از ریز زندگیمون خبر داشته باشه
یه عده فقط می خوان ثابت کنند که از همه بدبخت تر هستن! اینها واقعا بدبختند.