2777
2789

گاهی شب‌ها که چشم‌هامو می‌بندم، هنوز صدای نفس‌های مادرم رو توی خیال می‌شنوم. انگار کنارمه، دستش روی سرمه، همون‌طور که وقتی بچه بودم آرومم می‌کرد. اما چشم‌هامو که باز می‌کنم، فقط سکوت و دیوارهای سرد اتاق می‌مونن. سال‌هاست که نیست، اما نبودنش هر روز تازه‌تر می‌سوزونه.


بچه بودم، هنوز معنی مرگ رو درست نمی‌فهمیدم، فقط می‌دونستم دیگه کسی نیست که بغلم کنه وقتی می‌ترسم، کسی نیست که برام دعا کنه وقتی مریض می‌شم. حالا بزرگ شدم، اما هنوز همون بچه‌ی گمشده‌ام که دنبال آغوش مادرشه.

هر بار که مریض می‌شم، دلم می‌خواد صداش کنم، بگم "مامان، حالم بده، بیا پیشم." اما جواب فقط سکوتیه که قلبمو می‌شکونه. هیچ‌کس جای اون رو پر نکرده، هیچ‌کس نمی‌تونه پر کنه.


گاهی حس می‌کنم دنیا بی‌رحم‌ترین جای ممکنه؛ چرا باید بچه‌ای مادرشو از دست بده؟ چرا باید این‌همه سال با دلتنگی زندگی کنه؟ هر خاطره‌ی کوچیک، هر بوی آشنا، هر صدای شبیه به اون، بغضی می‌شه که گلومو می‌فشاره.


مامان… کاش فقط یه بار دیگه می‌تونستم دستاتو بگیرم، کاش فقط یه بار دیگه می‌تونستم صداتو بشنوم. کاش می‌تونستم بهت بگم چقدر دلم برات تنگ شده، چقدر نبودنت منو شکسته.

امروز مریضم، تنم درد می‌کنه، اما دردی که بیشتر از همه منو می‌کشه، همون جای خالی توئه. هیچ دارویی برای این درد نیست، جز اشک‌هایی که بی‌صدا روی صورتم می‌ریزن.


زندگی ادامه داره، همه می‌گن باید قوی باشم، اما هیچ‌کس نمی‌فهمه قوی بودن بدون مادر یعنی چی. یعنی هر روز لبخند بزنی، در حالی که قلبت پر از گریه‌ست. یعنی هر شب با دلتنگی بخوابی و صبح دوباره وانمود کنی همه‌چیز خوبه.


مامان… من هنوز همون بچه‌ام، هنوز همون دل‌تنگ، هنوز همون شکسته. کاش بودی، کاش هیچ‌وقت نمی‌رفتی.







من ازنسل زنانی ام که اگردلشان بگیرد،به جای شکستن وضومیگیرند...بجای فریادقرآن بازمی کنند..وبجای تکیه برآدمها،برآسمان تکیه میزنند🙂🌺

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز