اینطور بگم صبح گ بیدار میشه خوبه، ساعت همینطور ک میگذره و به آخر روز وشب نزدیک میشه هی اخلاقش بدتر میشه، شب ک دیگه دیوانه میشه، بارها میاد خونه شب میگه باهات لجم نمیدونم چرا،
دوست دارم باهات قهر کنم ،
ازت الان بدم میاد با اینکه کاری نکردی،
خلاصه این چیزاش عجیبه برام، مثل آدم های دعا شده هست با خودم میگم شاید هم واقعا بیمار روانیه،
پدرشوهرم یکی دوسال پیش براش سرکتاب گرفت گفته بود ک دعاش کردن
من خودم ی فالگیر ک حرفاش درست دراومد هم بهم گفت ک دعاش کردن و جادوی سنگینی هست
خلاصه واقعاااا موندم چیکار کنم