عزیزم من اینقدر که صد که هیچ هزارمو واسه شوهرم گذاشتم
هممممه از همسایه و دوست تا فامیل و اشنا فهمیدن که من چقدر دیوانه وار شوهرمو دوستدارم
خیلی بهش محبت میکردم
اینقدر از لحاظ جنسی و روحی کوفتی و زهرماری تامین بود
که همین محبت های زیادیم انگار دلشو زد رو دل کرد و بهم خیانت کرد
خیییبلی بهش اعتماد داشتم یعنی خیلیاااااااا
الانم واسه شما از محبت و تحویل گرفتن های زیادی از شما دلسرد شده
دیگران رو ترجیح میده به شما
از این به بعد اصلا زنگ نزن بهش که کجایی و کی میای
وقتی اومد خونه نپرس کجا بودی با کی بودی با رفتی
نپرس ناهار خوردی شام خوردی
گشنته تشنته
اصلااااا نپرس
خودت گشنت بود ناهارتو درست کن در راس ساعت بخور
مثلا من تو خونه قانون گذاشتم ساعت یک سفره بازه و ناهار امادس
ساعت 8 و نیم سفره بازه و شام اماده هستش
دیگه صبر نمیکنم که بیاد
قبلنا از گشنگی میمردم ولی تا شوهرم نیاد لب به غذا نمیزدم
بعد از خیانتش بهش گفتم چجور دلت اومد با من اینکار رو کنی
با منی که تا نمیومدی سفره باز نمیکردم
برگشت گفت سفره بخاطر من نبوده خودت حال نداشتی دو بار سفره باز کنی و جمع کنی
الان دیگه وقتی پیر بیاد اصلا سفره باز نمیکنم
میگم غذا رو گازه حالا یا سبزی باشه یا سالاد یا ماست ترشی هرچی که باشه تو ظرفی که برا خودم ریختم بقیش رو میزارم یخچال و میگم تو یخچال بردار بخور
اینجا رستوران نیست منم گارسون نیستم که هر لحظه دلت خواست بیای و بگی غذامو بیار
یه مدت بهش بی توجه باش
همه تمرکز و وقتت رو بذار واسه خودت
به پوستت برس به اندامت همون تو خونه موزیک بزن و ورزش کن
آهنگ بزن برقص
وقتی بهش بی توجه باشی اون بعد یه مدت میگه این چش شده میره تو کف که چرا زنم دیگه فلان نمیکنه و...
اون موقع شما برمیگردی میگی خسته شدم از اینکه صدمو گذاشتم و منو ندیدی
ادم تا یه حدی کشش داره
از یه جایی دیگه خسته میشه میبره