مثل سگ معتادش بودم خودشم اول شروع کرد اما بعد بگیر نگیر در میآورد و همه چیو میانداخت گردن من و بعدشم یه دفعه غیب میشد در حد. چند روز و آخرین بار پنج ماه بلاکم کرد از هر راهی التماس کردم جواب نداد الان ناشناس تلگرام نوشته
حالت خوبه عزیزم؟ 😉
مطمعن صد درصدی خودشه شمارش مخفیه اسم اکانتش چرت هست لحنشو میشناسم و اینکه قبلا هم از این کارا کرده و کس دیگه هم تو زندگیم نیس که به کس دیگه شک داشته باشم من فقط نوشتم شما پیامو باز نکرده اگه باز کرد و احیانا معرفی کرد اینا رو دلم میخواد بهش بگم دلم داره میترکه طولانیه ولی بخونید بگم یا ن؟
«میدونم از انتقاد خوشت نمیاد اما حقیقتا دیگه خوش آمدت برام مهم نیست، تحملتو ببر بالا و همه حرفامو گوش کن همونطور که منو مجبور کردی نبود تو تحمل کنم ترک کنم تو هم میتونی تحمل کن نقد بشنوی...»
تو باهام بازی کردی بپذیری یا خودتو وجدانتو به کوچه علی چپ بزنی در محضر خدا تو با من بازی کردی با دست پس زدی با پا پیش کشیدی منو محتاج و معتاد محبت خودت کردی و بعد زدی زیرش همه چیو انداختی گردن من ، وقتی وابستت شدم عشقمونو گذاشتی تو ترازو و گفتی اندازد بمن نمیخوره مگه احساس دوست داشتن عشق محبت را اندازه میگیرن؟ چرا همون اول اندازه نگرفتی ؟
بعد ک مثل سگ وفادارت شدم و شب و روز دنبالت پارس میکردم با بی احساسی و رفتار خشک و سردت بهم سیلی میزدی و ترحم میکردی شخصیتمو نابود کردی دوبار به صورت ناگهانی ماه ها با وجود التماس هایی که کردم به طور مطلق در حالی که مثل اعتیاد به مواد مخدر معتادت بودم و میدونستی در نبودت تا حد مرگ پیش میرم بدون توجه به این که شاید زیر فشار این ترک، جون بکنم و بمیرم مطلقا ترکم کردی گفتی بمن چه خودش میدونم من و تعهد و مسولیتی بهش دارم میخواستم وابسته نشه مگه من چی بهش گفتم چکار کردم که انقد وابسته شده نفهمیدی همه زندگیم بودی اگه من برای تو یکی از صد نفر بودم تو برام خدا بودی تو آخرین اعتماد من به عشق بودی ...
پنج ماه از آخرین پیامت میگذره من اهل دروغ گفتن نیستم هنوزم دوستت دارم و اما چهارماهی که از نبودت عین مجنون اشک ریختم تو تنهایی هق هق میکردم تابستون تعطیلات همه خوش بودن و من عزادار بودم افسردگی مزمنی که بخاطرت گرفتم رو نمیتونم فراموش کنم بقدری افسرده بودم که بعد یه مدت با خودم قرار گذاشته بودم برای اینکه کل روز جلوی بقیه پکر نباشم و تابلو نباشه روزی یک ساعت بخاطرت تو اتاق با در قفل جلو اینه گریه کنم سوگواری میکردم بوالله یک ساعت تمام تا کامل تخلیه بشم و بقیه روز جلو بقیه بتونم روحیه خوب داشته باشم و حفظ ظاهر کنم ...
تمام روزایی که همه اطرافیانم خوش بودن و من عزادار تو بودم سفری که بخاطر تو زهرمارم شد و ... تا مرز فروپاشی و خودکشی رفتم و برگشتم ... رو اینبار فراموش نمیکنم
اما بدون اگه تو ولم کردی به التماسام توجه نکردی اما خدا دلش سوخت ... دستمو گرفت تو ولم کردی و اون بلندم کرد و جوری برام جبران کرد که داغت برام سبک شه هیچی تو دنیا نمیتوانست جای تو رو برام بگیره چیزی بهم داد در ازای رفتن تو داد که همیشه آرزوشو داشتم و الان سرگرم کارم هستم و دیگه نمیخوام بهت اعتماد کنم به عزیزمت دل خوش کنم یادم نمیره وقتی داشتم از عشقت له له میزدم برام نوشتی عشق ها میمیرد رنگ ها رنگ دگر میگیرد شعر سهراب و نوشتی یعنی اینکه قبلا دوستت داشتم و دیگه ندارم عین پارچ آب سردی که روم ریخته باشی ، خلاصه که برای بار سوم نمیذارم بیای و ناگهانی ترکم کنی و نمیخوام دوباره با دست خودم خودمو چال کنم چون اهمیتی برای تو نخواهد داشت مردن و زنده بودن من بعد رفتنت.
بنابراین با اینکه مثل زلیخا هنوزم تو برام به اندازه یوسف عزیز و لذت بخشی اما دیگه نمیخوام برگردی
. برو همون جایی که این پنج ماه بودی.
خدانگهدار»
خیلی دلم ازش پره