چندشبه اینجام از خرداد ماه نیومده بودم خونه بابام که
داداشم اینا طبقه بالان برادرزادم دختره10سالشه بخاطر منو دخترم اینجابودهمش بعضی شبام پیشم میخوابه زن بابام گفت به گوشیم رمزبده بچه ها انقدبازش نکنن برادرزادم وقتی دیدگوشی رمز داره گریهکرد بهونه کرد گفت به بابام میگم بازش کنه رفت بالا دیدم صدای جیغ زنداداشم اومدگفت گوشیو براشون ببر بعد زنگزد به زن بابام جیغوداد گوشیو نفرست واسه شوهرم کیخرابش کرده همونم درستش کنه یعنی من بعدگفته بود بچه رو عصبانی میکنه یعنی من زن باباممگفته بود من بهش گفتم اونمگفتهبودبراش لاپوشونی نکن و گوشیو روش قطع کرده بودبعد رفتم زباله ببرم بیرون دیدم رو بالکنه منودید رفت داخل درو کوبید حالا من بیخیالم چون میدونم زن داداشم خیلی مودیه
دیشب زن بابام از ناراحتی4صبح خوابید و ازصبح داره حرص میخوره و نفرینش میکنهمیگه هرچی میشه سرم داد میزنه بی احترامی میکنه.