خدا رحمت کنه پدرتونو.بله عزیزم من نمیتونستم نه اینکه نخوام چون دوتا بچه دارم نمیشد جلو اونا عزاداری کنم به اندازه کافی بچه ها از فوت پدرشون اسیب دیده بودن دیگه من نباید بدترش میکردم.باورتون نیشه بعد یک هفته که به خودم اومدم صبح پاشدم خودمو سرحال نشون دادم گفتم بچه ها ناهار چی بپزم و سعی کردم هرروز را عادی جلوه بدم.ولی از درون داعون بودم همسری که نهربان بود و خیلی حمایت گر.نصف شب که بچه ها خواب بودن نیرفتم تو یه اتاق دیگه سرمو تو بالش فرو میبردم و جیغ نیزدم