رابطتون با خواهرتون بعد از اردواج چطوری شده؟
من با خواهرم ۸ سال فاصله سنی دارم. وقتی ازدواج کردم خواهرم دانشجو بود. الانم دانشجو هست. وقتی میرفتیم برای خرید وسایل و جهیزیه، یه بار نشد خواهرم بیاد و یه نظر بده. همش میگفت درس دارم. وقتی مامانم و خالم و مادربزرگم اومده بودن کمک کنن که وسایل داخل کابینت ها رو بچینیم، اون با بابام رفته بودن یه جا برای تفریح. اصلا نیومد کمک کنه و اصلا هیچ شوق و ذوقی نداشت.
دیشب مامانم اینا زنگ زدن و گفتن میخوایم بیام خونت شب نشینی. خواهرم هم باهاشون اومده بود. منم قبل از اینکه برسن یه غذای ساده بار گذاشته بودم. گفتم وقتی اومدن، یه شامی باشه دور هم بخوریم. وقتی اومدن مامانم بهم گفت ما شام نمیمونیم. خواهرت از من قول گرفته که زودتر بریم. چون درس داشت و میخواد زودتر برگردیم خونه...
اخه چرا؟ خواهرم اصلا انگار از خونه ی من فراریه. فکر نکنم بقیه اینطوری باشن. بقیه شوق و ذوق دارن برن خونه خواهرشون. حتی اگه بخاطر سختی درس و رشته هم باشه، دوست خواهرم یه ترم یه امتحان خیلی مهمش رو نداد و گفت میخوام به خواهرم توی چیدن جهیزیه کمک کنم و بختطر همین امتحانشو نداد. کلا یه ترم عقب افتاد بخاطر اون. اما خواهرم اینجا نمیاد حتی و فقط بهونه درس میاره. من دیگه در اون حد که دوستش واسه خواهرش کرده از شوهرم توقع ندارم. ولی دیگه اخه اینطوری که الان هست هم نباید باشه...
شما با خواهرتون چطوری هستین؟