جریان از این قراره من دوران مدرسه به رفیق خیلی صمیمی داشتم که همسایه مونم بود باهم درس میخوندیم باشگاه میرفتیم خلاصه همه چیمون باهم بود و اون واسم این دام رو پهن کرد با یه پسر دوست بود این آدم دوست همون پسره بود یروز گفت بیا بریم بیرون رفتیم من فکر میکردم فقط دوست پسرش همراهشه ولی دیدم رفیقش هم هست رفتیم یه دور بزنیم برگردیم فقط ولی اونا رفتن بیرون از شهر به بهانه اینکه پسره(دوست پسر دوستم ) میخواست بره یه سر به عمش بزنه با دوستم غیبشون زد منو اون پسره رو تنها گذاشتن
اون موقع بچه بودم ترسیدم چاقو گذاشته بود میگفت صورتتو زخمی میکنم
نه منظورم وقتی دوباره دیدیش
تاپیکهام شاید برای بعضیا رویا باشه، ولی برای من واقعیته. 🙄 قضاوت نکن، چون نمیدونی پشت هر خط چی گذشته. 😒به حسودا و عقدهایها: هر بار که تاپیکمو حذف میکنین، یه نفر بیشتر میفهمه که حرفام تاثیر داره. 🤭 و به نینییارا: حذف کردن یعنی ناتوانی در فهم، نه قدرت در مدیریت.🙄😐