2777
2789

به گفته خودش میخام داستان زندگیشو بزارم اینجا


ما دوتا دختر همسن توی ی شهر کوچیک بودیم ، و اینکه پدر بزرگ پدریش همسایمون بود از وقتی سه چهار سالمون بود وقتی میومد خونه پدر بزرگ پدریش میدیدمش و بازی میکردیم با هم تا کلاس دوم با هم بودیم توی مدرسه گاهی خونه هم و... ولی وقتی ۹سالش شد پدرش بخاطر گوه کاری هایی که کرد مجبور میشه خونشون رو بفروشه (پدرش معتاد بود و اهل کارایی مثل قمار و...) اونا چاره ای نداشتن که دیگه رفتن خونه پدر بزرگ پدریش برای زندگی عموش که حدود ی سالی بود ازدواج کرد ی زن عفریته داشت هر روز دعوا درست میکرد با مادر مهسا(اسم دوستم) بخاطر همین پدربزرگ مهسا که دیگه طاقتش سر رسید خانواده مهسا رو میفرسته روستا( روستایی که نزدیک شهرمون و اونجا ی باغ بزرگ داشت و ی خونه کوچیک توی اون باݝ داشت )

چون پدر مهتاد بود کار نمیرفت و پدر بزرگش خرجشون و میداد 

وقتی اونا رفتن روستا من ناراحت بودم و تنها شدم 

یکی دوسالی اونا اونجا بودن تا اینکه مادر مهسا حامله میشه و چون اخرای بارداریش سختش بود میان شهر دوباره و خونه پدربزرگش 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

و دیگه تا دوسه سالی اونجا موندگار میشن با همه سختیا که خودشون خونه اجاره میکنن 

پدرش اون موقع اعتیادش بیشتر شد و شروع کرد به اذیت کردن مهسا، مادرش و برادر کوچیک ترش 

اونا روزای سختی رو میگذونن و زندگیشون هی بدتر و بدتر میشه که تازه مهسا حدود ۱۵ سالش میشه  که پسر عموش که ۱۲سال ازش بزرگ تره میاد خاستگاریش و پدر مهسا بزور کاری میکنه مهسا قبول کنه و میان خاستگاری 

اونا روزای سختی رو میگذونن و زندگیشون هی بدتر و بدتر میشه که تازه مهسا حدود ۱۵ سالش میشه که پسر عمو ...

پدرش که اصلا کار نمیکرد اگرم کار میکرد به اندازه مواد خودش و مادرش هر جور میتونست با بافندگی و... خرج زندگیشون و تامین میکرد 

مهسا دوسالی نامزد پسر عموش بود و هر بار که میگفت من این پسرو نیخام پدرش کلی کتکش میزد 

همون روزا پدرش بخاطر مصرف زیاد مواد... میمیره و ی سال بعدش نامزدیش و تموم میکنه با پسر عموش وقتی این کارو میکنه پدربزرگش و بقیه عموها و فامیلاش کلی حرف بارش میکنن و یکی از عمه هاش کلی حرف پشتش در میاره که تو ج.. نده ای و میخای بری با پسرای دیگه که پسر به این خوبی رو نمیخای

خلاصه اینا میگذره تا سال اخر مدرسه نزدیکای امتحانات و کنکور که من و مهسا بعد مدرسه میریم کافه ای که همیشه میرفتیم و اونجا ی پسر جدید دیدیم که انگار تازه امد کار تو کافه که از همون که رفتیم چشمش انگار دنبال مهسا بود و میاد شمارشو به مهسا میده من و مهسا که اهل این برنامه ها نبودیم شمارورو پاره میکنه 

حدود یکی دو هفته بعدش میریم اونجا که پسره دوباره ی شماره میده و نوشته من قصدم جدیه از همون اول ازتون خوشم امده ...

خلاصه اینا میگذره تا سال اخر مدرسه نزدیکای امتحانات و کنکور که من و مهسا بعد مدرسه میریم کافه ای که ...

مهسا کنجکاو میشه و میره بهش پیام میده حدود دوسال که باهمن پسره میاد خاستگاریش ولی توی همین دوسال کلی سختی میکشه مهسا از ی طرف فشار کنکور از طرفی فقر خانوادش از طرف دیگه قهر و اشتی هاش با پسره و....

مهسا کنجکاو میشه و میره بهش پیام میده حدود دوسال که باهمن پسره میاد خاستگاریش ولی توی همین دوسال کلی ...

وقتی پسره خاستکاریش میاد سال بعدش کنکور قبول میشه و همون سال عقد میکنه الان سال دوم دانشگاهش و تا تموم نشدن دانشگاه عروسی نمیکنه و وضعیت مالیشون هم بهتر شده خدارو شکر 

اگه خوندی کامل لایک کن💕

وقتی پسره خاستکاریش میاد سال بعدش کنکور قبول میشه و همون سال عقد میکنه الان سال دوم دانشگاهش و تا تم ...

خداروشکر خوشحال شدم از آخرش 

خدایا شکرت واسه همه داده هات که هرچی بوده به صلاحم بوده حتماً
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز