تو همین دو هفته چندین مرگ رو دیدم و شنیدم
همه هم جوون بودن ، دکتر آرام ، صابر کاظمی ، اون دختر خانوم پزشک ، پسر همسایمون ..
همه هم جوون ، موفق و با هزارتا ارزو
با این عجله که جوونا دارن میرن یکی یکی ، منم میخوام برم
حس میکنم اونجا بهتره و دارم از قافله جا میمونم
حس پوچی و بی ارزشی دارم ب این دنیا حتی با تموم قشنگی هایی که داره
حس رفتن و جا موندگی بدی دارم
دلمم سوخته برای همشون ..
چ روزگار مسخره ایی ، یه مضحکه اس انگار فقط