همه جور ادم داغونی بود حسود و مارموز چون تو یشهر بودیم و یه اتاق باهاش دوست بودم حسودددد بعد من ادم بگو بخندیم صمیمی ام دیگ با اینم اینطوری بودم بعد ی مدت چنان خودشو برام میگرفت بهش زنگ میزدم جواب نمیداد خیلی ادعای فمنیستش میشد ولی دوست پسرش میگفت بمیر میمرد عن خانوم چرا تا یکم ب ادما محبت میکنی فک میکنن چیز خاصین