من مامانم حتی اگه شروع نمیکرد به درس خوندن و سیکل گرفتن..
بعدم دیپلم و بعدم دانشگاه..
شاید بازم بهش افتخار میکردم...
اما الان بیشتر!
من ادبیات و عربی و تاریخم رو همیشه مامانم کمکم کرد...
حتی زبان انگلیسی
و تا تا سال دیپلم..
میخواستم برم سر جلسه امتحان، تا لحظه آخر کمکم میکرد..
و این خیلی لذتبخشه، که توو ۱۲سالی که میری مدرسه، تو بابت اون شیش ساعتی که تو مدرسهای، یه حرف مشترک داری که با مامانت بزنی!
مامانت یه دوتا خاطره از استاداش داره برات تعریف کنه، که فلان استاد سر فلان درس، اومد این درس زندگی رو به من یاد داد..
و جدای از این، شما بزرگترین درس رو به بچهات یاد میدی، چیزی بالاتر از چهارتا درس و مشق مدرسه، و اون اینکه حتی با اینکه بابام نذاشت!
که باید میذاشت و وظیفهاش بود..
ولی نذاشت..
من دیر یا زود، بالاخره دوباره شروع کردم!
من خواستم و دارم براش تلاش میکنم!
و این واقعا ارزشمنده!
هم ارزشمنده، هم افتخار آمیز!