الان بقیشو مینویسم
رفته بودم تنقلات بخرم گوشیم خونه بود نهایت نیم ساعت بعد برگشتم خونه دیدم مامانم حالش اوکی نیس داداشم هم کوچه ایستاده میگه دق میدی ما رو
در کل رفتم فقط سوپری و اینکه دوست دوران مدرسمو دیدم برگشتم ولی همیشه کار داداش بزرگم اینه نگران میکنه مادرم رو کلاس میرم نگرانش میکنه ورزش میرم نگرانش میکنه هر جا میرم نگرانش میکنه