بعدازینکه پدرم فوت شد مامانم گفت بیاید(من و همسر ودخترم) خونه من زندگی کنید پیش من ، هم من تنها نباشم هم شما مستاجر نباشید و پول جمع کنید
ما یکساله اینجام تمام مخارج و خودمون میدیم
ما عادت داریم زود شام میخریم و مامانم دیر
من غذا رو میپزم میز و میچینم که بخوریم مامانم بااینکه نمیخوره هرجا باشه خودش و میرسونه میشینه پیش ما و به غذا خوردنمون نگاه میکنه
چشمش به بشقاب شوهرمه
به اینکه من به شوهرم تعارف میکنم و و و
کلا حس بدی بهم میده کسی که غذا نمیخوره بشینه دور سفره و توجهش به بقیه باشه
اوووف خاک تو سر من بااین شرایط بهم ریخته ام
یه شام ساده برام دغدغه فکریه😐😭
اگر صاحبخونه اید شکر کنید منم دعاکنید💔