وای یه پیر مرد پولدار بازاری هست بچه هاش میخان زنش بدن که پولشو بالا بکشن بعد یه روز رفت خونه یه زنه بیوه فهمید بیوه است براش تو خونه اش پول گذاشت زنه مثلا چادری و خیلی با حیا که با خیاطی روزگار میگذرونه بهش برخورد پولو پس آورد بعد یه روز دم حجره داشت میگفت غذا خونگی نخوردم خیلی وقته حالا زنه هر روز برا پیرمرده غذا میبره 🤣🤣🤣 مثلا دلش سوخته
بعد پیرمرده هم روش کراش زده . اصن حجم مسخرگیش باعث شده بشینم ببینم