من فقط همینجارو دارم که بیام درددل کنم و صحبت کنم که اونم از ترس لو رفتن تاپیکام دیگه نمیتونم چیز زیادی بگم....
پس من به کی باید حرفامو بزنم...باورم نمیشه توی دنیای به این بزرگی حتی یک نفرم نیست که حواسش بهم باشه و حداقل به حرفام گوش بده
حتی مطمئنم خانوادم مخصوصا بابام ازم بدشون میاد...به مامانم که اینو میگم میگه اگه بابات دوست نداشت اینهمه برات خرج میکرد؟ولی من مطمئنم بخاطر خدا و از روی ترحم همه این کارا رو میکنه...چرا؟چون من اونی نیستم که اون میخواد چون نتونستم دانشگاه برم چون اعتماد بنفس ندارم چون لباسام باب میلش نیست...هرررکاری میکنم باهاش مخالفه زیاد به زبون نمیاره ولی از گرفتگی چهرش و نگاهاش میفهمم که رو مخشم...اگه هم دوس داشتنی درکارباشه شرطیه...تازمانی که نماز بخونم لباسام خوب باشه لبخند میزنه چهرش شاده باهام خوبه وگرنه درحالت عادی نه همش تو قیافش محلم نمیده یا سرده باهام..ینی من حق ندارم خودم انتخابای خودمو داشته باشم؟همشم بهم حس عذاب وجدان میده مامانم که مجبورم کنه به حرفشون باشم...ولی داداشم نه...اصلا مگه به پسر چیزی میشه گفت !!! دختر تو سری خوره فقط!!!! اخه یه ادم چقد توان داره مگه از یه طرف افسردگی از یه طرف اضطراب از یه طرف حس گناه و عذاب وجدان وحشتناک...اونوقت حرف خودکشی که میزنم میگن نکن..به کدوم امید نکنم اخه...