2777
2789

دلم واس روزی که بابام منو از خونه پدربزرگم‌ تا خونه خودمون روی دوشش گرفت و برد تنگ شده، شب بود و من ستاره ها رو تو اسمون میشمردم و انگار اسمون با ما حرکت میکرد😢😢

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

شاید ۵ساله بودم رفتم مغازه موقع برگشت پام لیز برد افتادم خیلی ریزه میزه بودم  یه طرف صورتم ازپیشونی تا نزدیک لبم زخم شد از اون بستنی پیچ پیچیا خریده بودم فکرکنم، دستمو روی صورتم گذاشتم رفتم پیش مامانم، اون موقع مغازه ی لباس فروشی داشتیم رفتم بغلش گفت چیشده؟  گریه کردم صورتمو نشونش دادم 

محکم بغلم کردم  بوسیدم، میدونست شکموام سریع بستنی رو دستم داد گفت ببین اگه نخوریاااا من‌میخورمش    منم زود بستنی رو ازدستش گرفتم 

دلم میخواد برگردم همون موقع که بودش، اون موقع که زنده بود!

الان دیگه نیس  نه بستنی میخوام نه هیچی دیگه   فقط بغلشو میخوام🖤

شاید ۵ساله بودم رفتم مغازه موقع برگشت پام لیز برد افتادم خیلی ریزه میزه بودم یه طرف صورتم ازپیشونی ...

ای جانم، روح مادر عزیزت شاد باشه. من براش یه حمد خوندم.

چقد ارامش داشتیم اون روزا باورم نمیشه این همه سال گذشته انگار همین دیروز بود ولی چند نسل گذشته


واسه روزایی که دبستانی بودمیه معلم داشتم انققققدر دوسم داشت که نگونمیدونم چرا ولی علاقه بخصوصی بهم د ...

احتمالا شبیه کسی بودی که دوسش داشته، بعضی بچه ها یه جور خلصی دوس داشتنی ان. کاش میتونستیم معلمای بچگیمونو ببنیم منکه هیچ کدومشونو بعدها که بزرگ شدم نتونستم ببینم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز