تو این یه سال خیانت پرخاشگری دروغ گویی خساست تخقیر و دوبارم فحش داد و بارها گریه کردم و بی تفاوت بود گفت ندارم و اینا همرو کنار اومدم،البته به موازات این رفتارا عاشق و مهربون و مسئولیت پذیر بود انگار رو الاکلنگ بودم،تا شب اخر شب یلدا سر اینکه تو مهمونی دستمالم افتاده و براش میوه برنداشتم توجمع ک بهم پرخاش کرد هیچی شب اومدیم خونشون گفتم حق نداری سر اینکه دستمالم افتاده یا میوه برنداشتم واست به من چشم غره بری تو جمع استرس بدی چی فک کردی،با یه حالت عصبانیت و بیتفاوتی دراز کشیده بود بهم گفت بزار بریم سر زندگی عین خودت میشم اگر زندگی بهت زهر نشد یا اگر زندگی رو بهت زهر نکردم،گفتم یعنی میخوای خونرو پرکنی دستمال کاغذی؟گفت نه هرچیزیمو پخش میکنم یه طرف و اگر زندگی بهت زهر نشد در صورتی ک من هیج وقت پیشش شلخته نبودم...اون شب تا صب تو روستاهای اطراف شهر ک محلشون بود منی ک از هر لحاظ تو تاپ ترین حالت بزرگ شده بودم و بخاطر عشق پای این ادم واستاده بودم فقط گریه کردم ک چقدر خودمو خار کردم....
حالا ک حکم طلاقمون اومد بی همه چیز ارزوی زندگی با منو به گور بردی اشغال برو زندگی رو ب مامانت زهر کن