خواهرم زندگیش به بن بست رسیده بود و پدرم عین خیالش نبود درصورتیکه خواهرم بارداربود میگفت دوباره ازدواج میکنی خوووو
ولی وقتی برادرم مشکلی درزندگیش پیش اومد خودم شاهدبودم که چقد حرص میخورد و ناراحت بود و چقدر التماس زنداداشم و میکرد و نازشو میکشید(مشکل از طرف زن برادرم بود و بخاطر بچه های برادرم ) که دیگه این رفتارهای پدرم صدای خیلی هارو دراورده بود حتی تواطرافیانمون .
اونجابود که فهمیدم پدرم بین بچه هاش فرق میزاره و واقعا دلم شکست .