من دارم میرم سرکار خودش راضی نبود چون مرتبط با رشته ام نبوده از سرکار که میام کارای خونه رو می کنم و درس میخونم دیگه شبا ساعت ۱۱ یا ۱۱ نیم خیلی خوابم میاد شوهرم اومده بهم میگه منکه گفتم نمی خواد بری سرکار حالا ببین چه زود خوابت میگیره منم بهش گفتم مگه فقط سرکاره کارای خونه هم هست تو هم کمک نمی کنی گفت مگه قبلا میکردم؟ گفتم الان میرم سرکار باید از قبل بیشتر کمک کنی گفت خوب نرو
منم بهش گفتم بهم کمک کنی شعورتو رسوندی اگه هم کمک نکنی بازم شعورتو رسوندی
دیگه حرفی نزد ولی منم نمی خوام کوتاه بیام دیگه از تو خونه موندن خسته شدم