داستان منو میدونید شوهرم دوتا پسر ۱۸و۱۵ساله داره من و شوهرم مشکل خاصی نداریم ولی من هراز گاهی عذاب وجدان دارم بخاطر بچه ها... با اون که شوهرم رو اصلا نمیشناختم ومعرف بهم معرفی کرد و اومد خواستگاری ولی الان وقتی بچه هاشون افسرده میبینم باخودم میگم کاشکی شوهرم خواستگاری من نمیومد و با مادر بچه هاش دوباره ازدواج میکرد که بچه ها اذیت نمیشدن.. امروز هم که پسر کوچیکه با شوهرم اومد خییلی عصبی بود دوماهه مادرشو ندیده من سرسفره وقتی تنها بودیم بهش گفتم دلت برا مادرت تنگ شده که اشکاش سرازیر شد و سرشو تکون داد منم گریم گرفت ولی واقعا زندگی اینجوری خیلی عذاب داره احساس میکنم اگر من نبودم شوهرم دوباره بخاطر بچه هاش با مادرشون ازدواج میکرد الان هم نمیدونم این پیشنهاد رو به شوهرم بدم یا نه...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
تحت تاثیر مهربونی شما قرار گرفتم. خانمی به بزرگواری و دل گندگی شما تا حالا ندیده ام. نشون میده واقعا داری در حق بچه ها مادری میکنی اما واقعا نمیدونم راه حل چیه. شاید بهتر باشه با همسرت صحبت کنی که بچه ها بیشتر مادرشون رو ببینن.