2777
2789

بیشتر از نظر خانوادگی منظورم کسایی هست ک دائم پدرمادر دعوا داشتن و همیشه کشمکش بودن و جنگ داشتن بعد از ازدواج خوشبخت شدی؟صبوری کردی نتیجش دیدی؟خدا براتون با همسر خوب جبران کرد؟من ک اعصاب مصابم نابود شده دیوانه شدم  حس میکنم روانی شدم توانایی و تحمل دعوا با شوهر و خاندانش ندارم دوست دارم ی آدم بادرک باشع

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

آره بوده برعکسش هم بوده که واسه فرار ازدواج کرد بدتر از خونه پدری گیرش اومد یکیم داشتیم ازدواج خوبی نصیبش شد 

گاهی ما را بازنده می‌دانند؛آنان که حتی یکبار همبازی سرنوشت ما نبوده اند ...!

دختر همسايمون. به شدتتتتت مجردي سختي داشت. 

مامانش مرد. باباش ولشون كرد. خودش از ٢٠ سالگي كار كرد و خرج خودشو داد و جهاز خريد. 

خيلي سختي كشيد. خيلي. باباش اصلا نگفت اين دختر كجاست. مرده با زنده هست. فقط اومد محضر و يه امضا زد و رفت. خرج عروسيش رو هم خير داد. 

اخه باباش زن گرفت و رفت خونه جدا. 

هيچ كس هم نداشت. فقط خدا. 

خيلي هم دختر مومن و پاكي بود و هست. 

الان چند وقتي هست ازدواج كرده. از خوشحالي گريه ميكنه. بسكه شوهرش اقاست. ميگه خدا واسم فرستاده

سلامتي و تعجيل فرج اقا امام زمان(عج)، صلوات. 

من که از صدای مامان بابام فراری بودم از صبح تا شب کار میکردم که خونه نباشم فقط ولی خب ازدواج کردم و ...

صداشون؟ ینی همش باهم دعوا میکردن؟ الان خوشبختی؟ باشوهرت چجوری اشنا شدی؟

خداراشکر😭😭😭😭ایشالا خوشبخت شع چجوری با شوهرش اشنا شد؟

دقيقا همين اشكي كه تو ايموجيش رو گذاشتي من شب عروسيش واسش ريختم. 

خيلي دلم براش ميسوخت. 


شوهرش مال يه شهر ديگس. يه واسطه بهم پيشنهادشون داد. 

وضع مالي شوهرش هم عاديه ها. ولي بسكه مرد خوبيه ميگه مي ارزه به پول. ارامش پيدا كرده. 


سلامتي و تعجيل فرج اقا امام زمان(عج)، صلوات. 

صداشون؟ ینی همش باهم دعوا میکردن؟ الان خوشبختی؟ باشوهرت چجوری اشنا شدی؟

مامانم خیلی غر میزنه همش سرچیزای الکی منم میومدم یه ساعت خونه استراحت کنم تو اون یه ساعت دیوونم میکردن داداشمم از اونطرف خیلی گیر میداد کلا تو مجردیم همش تو استرس بودم .خواهرم با نامزدش یه مغازه زده بودن که من شیفت عصر اونجا کار میکردم و شوهرم مشتری اون مغازه بود دیگه اینجوری اشنا شدیم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز