دختر همسايمون. به شدتتتتت مجردي سختي داشت.
مامانش مرد. باباش ولشون كرد. خودش از ٢٠ سالگي كار كرد و خرج خودشو داد و جهاز خريد.
خيلي سختي كشيد. خيلي. باباش اصلا نگفت اين دختر كجاست. مرده با زنده هست. فقط اومد محضر و يه امضا زد و رفت. خرج عروسيش رو هم خير داد.
اخه باباش زن گرفت و رفت خونه جدا.
هيچ كس هم نداشت. فقط خدا.
خيلي هم دختر مومن و پاكي بود و هست.
الان چند وقتي هست ازدواج كرده. از خوشحالي گريه ميكنه. بسكه شوهرش اقاست. ميگه خدا واسم فرستاده