اره عزیزم هربار زنگ میزد میگفت خونه داداشتم میومد اینجا ناهار میخورد میخوابید اونم گفت بابا تنهاست بشین خونت خب اونا هم راحت باشن ...مادر شوهرم لذت میبره بشینه نگاه کنه جلوش خم و راست بشی خدمتشو بکنه عروس به زبون میاره میگه...عقده داره تو حرفاش مشخصه میگه باید عروس بیاد مادرشوهرشو از تنهایی دربیاره کاراشو بکنه حس ملکه بودن بهش دست میده
خونت جابجا کن ودورتر ببر
ی روشی هم که یکم بد ذاتی میخاد بی محلیه بری اتاقت بگی خوابم میاد یکم ناجوره ولی خب ...یجوری که انگار خونه خالی اومده درو دیوار تماشا کنه شاید بهش برخورد ...این مدل ادما مهر طلبو یکمم کنجکاو زندگی ادمن
وااای مادر شوهر منم همینجور بوددیگه کلافه شده بودم شوهرم بهش گفت خونه ما چه خبره هرروز اگه خبری بگو منم سرکار نروم بیام خونمون،،، هرروز آسایش از زن وبچه من گرفتی .نیومددیگه.
واسه من فقط همینجوربود حس ملکه بودن داشت دورش فقط راه بری وگرنه خانه اون دوتا عروسش سالی یکباریادوبارمیره
قصدشم فقط دخالت وفوضولی بود اگه خواهرم یا مامانم زنگ میزد همینجور تو دهان من نگاه میکرد ببینه چی میگم
وا یعنی نمیبینه کار داری؟
من اوج کارم اون ساعته کسی بیاد میبینه چقدر کار دارم خودش میره
یا بهش میگم ببخشید من نمیتونم الان ازتون پذیرایی کنم
سخته ولی ی مدت اومد خونت سریع برو اماده شو بگو میخواستم بزم فلان جا چرا خبر ندادی میای
چند بار اینکارو کن بدونه باید خبر بده
بعدشم اون دیگ احترام خودشو اورده پایین ب نظرم رک بگو بچه ها باید زود بخوابن ۸ ک میشه خاموشی بزن
تانهو نیم میمونه پس بچه ت ک مدرسه میره کی میخوابه؟
درو وا نمیکنم
